پاریزاتیس
پاریزاتیس همسر داریوش دوم زنی قدرتمند و جاه طلب بود. در سرتاسر امپراطوری هخامنشی هیچ قدرتی به پایه قدرت پاریزاتیس نمی رسید. او سیزده فرزند برای داریوش دوم به دنیا آورد که بزرگترین آنها آرزیکاس بود. اما او دوست داشت کورش را که از نظر اخلاقی به خودش شباهت داشت بر اورنگ سلطنت بنشاند . پاریزاتیس درست در همان روزهای اولیه سلطنت شوهرش در سایه تیز هوشی و کاردانی نفوذ خود را در دستگاه سلطنت استوار ساخت.وی در بادی امر نظرات و امیال خود را از طریق خواجگان در بار که از طریق حمایت او به قدرت و مرتبت رسیده بودند، جامه عمل می پوشاند.زمانی آرتابازان و آرتاکسارس و آتوادس تصمصم گرفتند به خاطر قدرت داریوش دوم را کشته و خود به سلطنت بنشینند. اما صبح روز بعد پاریزاتیس آرتابازان را فراخواند و به او گفت که وی شش جفت چشم و دوازده گوش دارد. داریوش دوم نمی دانست که آرتاکسارس خواجه زن اختیار کرده است. و شبها ریش و سبیل مصنوعی میگذارد . اما پاریزاتیس آنقدر جاسوس داشت که از هیچ چیز بی اطلاع نمی ماند. وقتی که داریوش دوم مرد آرزیکاس به نام اردشیر دوم به تخت نشست.. کورش در روز تاجگذاری اردشیر دوم تصمیم گرفت او را به قتل برساند. اما توطئه او برملا شد.زمانیکه جلادان می خواستند سر کورش را از تن جدا کنندپاریزاتیس پادرمیانی کرد. و گفت : اگر می خواهی کورش را بکشی باید اول مرا بکشی. آنهایی که می گویند کورش قصد قتل ترا داشته دروغ می گویند.به این وسیله توانست جان کورش را نجات دهد. کورش به یاری یونانیها سپاهی مجهز کرد و با اردشیر جنگ نمود. اما در میدان جنگ به دست سرداری به نام مهرداد زخمی شد. و در حالیکه در انتظار آب بود به دست مردی به نام کهرم به قتل رسید. پاریزاتیس که کورش را بسیار دوست می داشت درصدد انتقام برآمد. . و با جاسوسانی که در همه جا داشت کسانی را که در قتل کورش دست داشتند شناخت. با دست خود چشمهای کهرم را از حلقه در آورد و پس از مرگ کهرم دستور داد او را در میدان شهر به دار بیاویزند. تا هم مردم از قدرت مادر شاه خبر دار شوند و هم اینکه همه بدانند مجازات کسانی که در قتل کورش دست داشتند چیست. پاریزاتیس با نفوذ روز افزون در شاه تدریجا" به یک سلطان واقعی تبدیل شده بود. بزرگان پارسی و سران کشور و لشکر نیز چون قدرت پاریزاتیس را بدان سان می یافتند هر کدام به نوبه خود سعی می کردند بیشتر توجه و رضامندی خاطر مادرشاه را نسبت به خود جلب کنند. پاریزاتیس با خدعه و نیرنگ و توسط یکی از دوستان نزدیک مهرداد توانست از مهرداد نیز انتقام بگیرد.پس از انتقام از مهرداد نوبت انتقام از مزاپات رسید. اما از آنجا که مزاپات هوشیار بود نتوانست به هیچ طریق زیر زبان او را بکشد. از این رو دست به حیله ای عجیب می زند. از آنجا که طاس باز بسیار ماهری بود با اردشیر بر سر غلامی طاس ریخت. وقتی اردشیر در طاس بازی باخت غلام را به دست مادرش سپرد . پاریزاتیس به جلادان دستور داد تا پوست مزاپات را زنده زنده از تنش جدا ساختند. در کوچه و بازار همه می گفتند که پاریزاتیس سلطنت می کند نه اردشیر. و از شاه جز اسمی نمانده است. اردشیر معتقد بود که مادرش زنی با سیاست و فکور است. و از وجود او می توان برای ادره مملکت استفاده کرد.
خواتنندگان عزیز توجه داشته باشند که آنچه در این تارنگاشت مد نظر است این است که زنان در گذشته می توانستند به مقامهای بالایی دست پیدا کنند. اینکه پاریزاتیس از نظر اخلاقی زن بی رحمی بوده است خارج از بحث ماست. و از سرگذشت زنی مثل پاریزاتیس سخن راندن تنها به این دلیل است که یک زن بهتر از شوهر وپسر خود از عهده کشور داری بر می آمده است. تا حدی که اردشیر دوم همواره خود را محتاج راهنمائیهای وی میددیده . و بدون وجود او خود را ضعیف می دانسته است.
مانیا
مانیا زن زنیس فرمانروای ائولی همینکه شوهرش را از دست داد. از فرناباذ که وزیر اول اردشیر دوم بود در خواست کرد که پست شوهرش را به او بدهد. فرناباذ فرمانروایی ائولی را به مانیا واگذار کرد. مانیا به فرناباذ گفت: سرور من ؛ به شما قول میدهم که من هم همانند همه مردان شما وظایف دشوار خود را به خوبی درک کنم . در زمان حیات شوهرم نیز در کارها به او کمک میکردم. من از فنون سپاهیگری بیخبر نیستم. و اطمینان میدهم که با عدالت و هشیاری بر قلمرو خود حکومت کنم. مانیا بر سرزمین خود عادلانه حکومت کرد. و مردم را فریفته عدالت خود ساخت. او قلاع و استحکامات خود را چنان محکم ساخته بود که دست یافتن دشمن بر آن محال به نظر می رسید. روزها مانیا بر گردونه می نشست در حالیکه لباس رزم بر تن داشت عملیات جنگی مردان خود را رهبری میکرد. او سپاهی از دادطلبان یونان در خدمت داشت. که آنها را به نمایشهای رزمی وا می داشت. و به هر کدام که امتیاز بیشتری کسب می کرد پاداشی شایسته میداد. میدیاس داماد مانیا که پس از زنیس اندیشه حکمرانی در سر می پروراند، در صدد بر آمد که گنج زنیس را تصاحب کند.او توسط خیانت عده ای از خادمان مانیا توانست به سراغ مانیا برود و از او بخواهد که محل گنج زنیس را به او نشان بدهد. مانیا به او گفت آن گنج نه متعلق به من است و نه تو و نه زنیس و نه هیچ کس دیگر. این گنج متعلق به همه مردم ائولی است. و برای اینکه این گنج به دست دامادش نیفتد با ضربه خنجر به زندگی خود خاتمه داد.
ایراندخت
منبع مورد استفاده : ملکه خون آشام نوشته احمد احرار